هر گروهی که خواستار رسیدن به مقصد مشخصی باشند، نیازمند یک راهنما هستند تا از یک مسیر مطمئن آن ها را به مقصد برساند. همه ی کسب و کار ها نیز قدم در راه گذاشته اند و خواستار رسیدن به مقصد مورد نظرشان یعنی موفقیت هستند. کسی که کسب و کار را در این مسیر هدایت میکند، رهبر کسب و کار میباشد. رهبر کسب و کار کسی است که مانند یک شیرازه، همه ارکان کسب و کار را کنار هم نگه میدارد، بین آن ها ارتباط برقرار میکند و بر تمامی این ارتباط ها نظارت دارد. در واقع بدون وجود یک رهبر کسب و کار، سازمان نمیداند به کدام جهت در حرکت است و چالش های پیش رو او را از حرکت باز میدارد. کار آفرینان میدانند که موفقیت یک کسب و کار پیش از هر چیز دیگری، نیازمند رهبری درست است. امروزه رهبران کسب و کار بیش از پیش به اهمیت جایگاه خود واقفند و برای بهبود همه ابعاد آن تلاش میکنند. در این مقاله از سایت آرامش روزخوش به مفهوم رهبری کسب و کار جایگاه آن در کسب و کار و ابعاد مختلف آن پرداخته شده است.
“رهبران، افرادی هستند که کار درست را انجام میدهند و مدیران افرادی هستند که کارها را درست انجام می دهند.”
واژه رهبری، تداعی گر تصاویر مختلفی در ذهن همه است. مثلا:
رهبران به خود و سایر افراد کمک میکنند تا کارها را به صورت درست انجام دهند. مسیری را ایجاد کرده و دیدگاهی الهام بخش ارائه میدهند. رهبری یعنی نقشه برداری از جایی که شما بایستی به عنوان یک تیم یا سازمان تا رسیدن به این مسیر با احساسی هیجان انگیز برنده شوید. البته این درست که رهبران بایستی مسیر درست را در اختیار سایرین قرار دهند، بلکه باید از مهارت های مدیریتی برای راهنمایی افراد به سمت مسیر درست به روشی سالم استفاده کنند.
هر فردی درک متفاوتی از مفهوم رهبری دارد. برای نمونه، ممکن است منظورمان رهبری اجتماعی، مذهبی، سیاسی و یا رهبری کمپین های گروهی باشد.
در حالت کلی، رهبر کارامد، فردی است که کارهای زیر را انجام میدهد:
رهبری در واقع، ترکیب بسیاری از چیزهاست؛ اما اول و مهم تر از همه، باور به عقیده ایست که دارید. شما نمی توانید از دیگران انتظار داشته باشید که شما را به عنوان یک رهبر بدانند، مگر اینکه در وهله ی اول، خودتان به ایده هایتان باور داشته باشید. به محض اینکه به این باور برسید، ارتباطات قوی تری را بر مبنای آن برقرار خواهید کرد، به حرف دیگران گوش می کنید، به الگو تبدیل می شوید و استوارترین گام خود را بر می دارید و هرگز تسلیم نخواهید شد. رهبری به معنای این است که پیرامون کاری که انجام می دهید، شور و اشتیاق داشته باشید، اعتماد به نفس داشته باشید و به کسانی که شما را دنبال می کنند و از شما، انرژی و روحیه می گیرند، اعتماد کنید.
وقتی که افراد بتوانند رویاهای خود را توسعه دهند، بایستی آن ها را وادار به متقاعد کردن نمایید. در واقع این وظیفه رهبران کارآمد است که تصویری غنی از هر آنچه در آینده رخ خواهد داد، فراهم میکنند. این رهبران بایستی داستان های الهام بخشی را تعریف کنند و رویاهای خود را به گونه ای توضیح دهند که گویی در عالم واقعیت رخ داده است. ترسیم این رویا، آینده را برای افراد روشن میسازد. لذا تاب آوری افراد بیشتر میشود و با انرژی سرشار وظایف خود را انجام میدهند.
در لحظات سخت، مردم بیشتر به راهنمایی احتیاج دارند تا به آگاهی، درستی یا توانایی کشیدن دیوارهای بلند واقعی. آنها به کسی احتیاج دارند که صدایش حالتی اطمینان بخش داشته باشد و حس فوریت و ضرورت را القاء کند؛ بجای تمرکز بر اشتباهات افراد، باید بر موفقیتها و نکات مثبت تمرکز کرد و بدنبال تحلیل ریشه رخدادها بود. چه چیزی آنها را شاد میکند، چه شرایط کاری بهترین عملکرد را برای آننها ایجاد میکند، چه کسی یا چه گروهی از افراد بهتر با آنها کار میکنند؟ تمرکز بر عملکرد مثبت به شما کمک میکند تا شرایطی را که موجب کارایی بالاتر نیروی انسانیتان میشود درک کنید. پس از کشف این موضوع، میتواند این شرایط را برای حرکت به سوی موفقیت تشدید کنید. وقتی شما به افراد کمک کنید تا بهترین خودشان باشند، بدون تردید آنها هم با اشتیاق تمام کمک میکنند تا وظایفشان کامل شود. رهبران دارای قدرت ویژه و تخصصی هستند. مردم همواره رهبران را تحسین کرده و به آن ها اعتقاد دارند زیرا رهبران در هر آنچه انجام میدهند، متخصص هستند. اعتبار داشته و بایستی از مردم بخواهند به سخنان آنها گوش کنند و از آن ها تبعیت نمایند. همین باعث می شود که ایجاد انگیزه و الهام بخشیدن به مردم، بسیار آسان تر شود. مدیر به جای تمرکز بر نقاط منفی و کاستی ها و ارزیابی عملکرد باید به پیشرفت مستمر افراد کمک کند. تفاوت در نگرش شماست. آیا به حل مشکلات فکر میکنید و یا میخواهید افراد به حداکثر قابلیت های خود برسند. نتیجه نهایی نیز متفاوت است. اگر بر بهبود مستمر توانمندیها تمرکز کنید، جو مثبتی ایجاد کرده اید که یادگرفتن را ترغیب میکند. اشتباهات بخشی از فرآیند یادگیری دیده میشود و افراد به جستجو کردن، ریسک کردن و خلاق بودن تشویق میشوند.
رهبری کسب و کار انطباق مشخصه های اصلی رهبری در قلب کسب و کار است. در رهبری کسب و کار نیز رهبران الگوی اصلی پیشبرد اهداف هستند، یک چشم انداز انگیزه بخش را برای افراد ترسیم میکنند و مدیریت دیدگاه افراد را به عهده دارند، تا بیشترین بازدهی را بین کارکنان ایجاد کنند.
واژه رهبری می تواند تداعی گر معانی مختلفی برای افراد مختلف باشد.در مدل رهبری تحول آمیز، رهبران مسیری را انتخاب می کنند و به خود و سایرین کمک میکنند تا بهترین کار ممکن را انجام دهند. برای این منظور رهبران یک نوع دیدگاه الهام بخش ایجاد نموده و سپس به دیگران انگیزه میدهند تا به این دیدگاه ها برسند. در ادامه جایگاه رهبری کسب و کار را در هفت دینامیک اصلی اکوسیستم بیزنس بررسی میکنیم:
کسب و کار شما یک اکو سیستم است-یک چیز زنده که از کارمندان و سیستم ها تشکیل شده است، و نکته مهم این است که تمامی این بخشها باید به طور هماهنگ کار کنند طوری که شما مجبور نباشید تمام زندگی تان را وقف کار کنید. فرقی نمیکند اگر میخواهید یک مشکل خاص را امروز حل کنید و یا برنامه ریزی های بلندمدت داشته باشید ، این ابزار به شما کمک میکند موقعیت کنونی تان را به خوبی درک کنید طوری که کار شما بهترین تاثیر ممکن را داشته باشد.
رهبری: رهبری قلب کسب و کار شما است و شما از طریق آن می توانید کیفیت بسیار بالاتری برای محصولات یا خدمات خود تجسم کنید. رهبری یعنی کشف-یا اصلاح-علت اینکه چرا اینکار را انجام می دهید (چرا این شغل را پیش میبرید) ؛ ایجاد فرهنگ کاری، ایجاد مقرراتی برای چگونگی عملکرد کسب و کارتان برای کارمندان و همچنین برای مشتریان.
نام تجاری: یعنی تبدیل کسب و کار به محصول. نام تجاری به معنی در نظر گرفتن چشم انداز و اهدافی بزرگ و برقراری مکالماتی به همین منظور با مشتریان تان می باشد، چیزی که شما به ندرت بصورت مستقیم مطرح می کنید اما مشتریان تان می توانند آن را احساس کنند. نام تجاری مرتبط با نوع عملکرد شما میباشد، که با سایر کسب و کارها متفاوت است و سبب تمایز شما شده است. نام تجاری شما تمام فعالیت های تان را هدایت میکند-از شعارها تا رنگها- اما خودش یک فعالیت نیست و در واقع یک آزمایشگاه است که شما در آن بین ارزش های شخصی خود و محصول نهایی تان ، پل میزنید.
مالی: یعنی بررسی هزینه های ورودی و خروجی هر بخش-از هزینه های شارژ تا بودجه بندی های بلند مدت-با توجه به بخش مالی میتوانید مطمئن شوید که همه چیز (شرایط مالی) با ارزش ها و نام تجاری شما هماهنگ است.
مدیریت: یعنی ایجاد تعادل بین کارمندان و سیستم ها. بر اساس مدیریت شما از طریق ایجاد فضایی که مورد علاقه کارمندان برای کار کردن است، به وعده های شرکت (نام تجاری) خود عمل می کنید زیرا در چنین فضای کاری کارمندان احساس می کنند برای دستیابی به اهداف توانایی لازم را دارند و شما نیز برای ایجاد پیشرفت، سیستم ها و ایده های درست را ارتقاء می دهید.
تحویل: یعنی اعتماد شما به افراد زمانی که محصولی از شما خریداری میکنند. شیوه تولید و تحویل و چگونگی حمایت و همکاری شما، یعنی شما در حال ایجاد تجربیاتی فراتر از انتظارات مشتریان برای آنها هستید و وعده های نام تجاری تان را عملی می کنید.
فروش: یعنی رابطه شما با افرادی که تمایل به خرید محصولات شما دارند و ایجاد رابطه ای صادقانه با آنها زمانی که در حال معرفی و ارائه محصولات خود هستید، که همزمان با این کار میتوانید مشتریان نامناسب را شناسایی و حذف و در نتیجه سلامت کاری و دوام شرکت تان را در طولانی مدت حفظ کنید.
بازاریابی: یعنی هر کاری که برای جذب مشتریان انجام می دهید. بازاریابی جایی است که شما یک استراتژی یا مجموعه ای از سیستم ها را ارتقاء می دهید تا مطمئن شوید پیام شما تنها از روشی که انتخاب کرده اید منتقل نمیشود -سایت،برگه های تبلیغاتی،ایمیل- یعنی همه ی روش های تبلیغاتی برای حداکثر کردن نتایج با هم هماهنگ میشوند.
همچنین در کسب و کار های سازمان یافته، در سطوح مدیریتی زیر رهبری کسب و کار توزیع شده است:
مدیر اجرایی شرکت را از طریق برجسته کردن ارزش ها در هر معامله و سپس پاسخ به کشمکش های داخلی و خارجی ،مدیریت میکند. نقش اصلی مدیر اجرایی ایجاد یک فرهنگ کاری از رهبری، برای ایجاد خلاقیت و اشتیاق در کارمندان در تمام سطوح، می باشد و اینکه نخواهد موفقیت را نادیده بگیرد و یا بر مشکلات سرپوش بگذارد.
CBO یک رقابت از برند یک کسب و کار است که هم در درون سازمان و هم بازار در رابطه با مشتریان مطرح میشود. CBO رهبری برای شناساندن محصولات و خدمات یک شرکت است و باعث تضمین یکپارچگی و قدرت شرکت میشود که در مدیریت و بازاریابی مطرح است. آنها همیشه می پرسند: «آیا چیزی که در شرکتمان هستیم با ادعاهای ما در بازار و در رابطه با مشتریان هماهنگ است؟»
مدیر شرکت COO است که مسئول ایجاد روابط درستی بین مردم و سیستم ها می باشد. مدیر عامل ارشد تضمین میکند که سیستم ها به گونه ای طراحی شده اند که باعث پیشرفت کار در مسیری میشود که فرصت های بیشتری برای ایجاد شوق و خلاقیت برای افراد به وجود می آورد و وظایف و مسئولیت ها را در زمان واقعی برای ایجاد ترقی در شرکت تنظیم میکند و یکپارچگی و قدرت شرکت در تعهد به کارمندانش را تضمین میکند.
مدیر مالی موارد را بررسی میکند و به دنبال راه هایی برای افزایش سلامت مالی کسب و کار است و همیشه به دنبال چگونگی رسیدن به هماهنگی عمیق تر بین نام تجاری و ارزش ها است و اینکه شرکت چه عملکردی باید داشته باشد تا معاملات مالی بهتر و سود آورتری داشته باشد. مدیر مالی، رهبران شرکت و سهامداران آن را با معیارهای صحیح و عملی مهیا میکند تافرصتی برای اعمال تصمیم گیری های آگاهانه ایجاد کند.
در این بخش مقاله سبک های پیش فرض رهبری را توضیح دادیم تا سبک خود را در رهبری کسب و کار ارزیابی کنید. هریک از بیانیه ها را مطالعه کنید و در پایان بخش ارزیابی را کامل کنید. ارزش این ارزیابی در صداقت شما با خودتان می باشد. هر چقدر صداقت بیشتری با خودتان داشته باشید، در یافتن موانعی که بر سر راه شما و کسب و کارتان قرار دارد، کارایی بیشتری خواهد داشت. همه ما مشکلاتی داریم و هیچکس نمی تواند از این مشکلات فرار کند. مشکل ما این نیست که این موانع بر سر راه ما قرار دارد، مشکل زمانی ایجاد میشود که ما می خواهیم این موانع و مشکلات را نادیده بگیریم. به یاد داشته باشید که نقاط ضعف شما نیازمند توجه می باشند.کارمندان و کسب و کارتان نیز، نیازمند توجه شما (به این مشکلات) هستند. این ارزیابی همیشه منجر به شناسایی کامل سبک های رهبری پیش فرض برای شما نمیشود، اما بررسی آنها بسیار سودمند است. رهبری بیزنس نیازمند اختصاص زمان زیادی است تا مهارت مطلوب را برای رهبران حاصل و نتیجه ی مستقیم آن جهت دهی کسب و کار به سمت موفقیت میباشد. اگر با مربی کسب و کار همکاری میکنید، میتوانید نتایج ارزیابی فوق را با او در میان بگذارید تا در همکاری با شما نتیجه بهتری حاصل کند.
با در نظر داشتن این سبک، مشاغل مختلف می توانند سرزندگی و عملکرد بیشتر و بهتری داشته باشند. معمولا تحت مسئولیت پشت ماسکی از جریانی سریع از ایده های جدید و ابتکار عمل های موجود بدون پیگیری های لازم و موفقیت، پنهان است. این سرزندگی می تواند سختیِ شکست ها را به نکات و تجربیاتی خوب تبدیل کند. حالت دیگر تحت مسئولیت زمانی است که یکی از کارمندان اصلی یا یک همکار و یا مدیر شرکت، مانند یک چسبی عمل میکند که همه چیز را به هم چسبانده است و سایر افراد را در شرکت در موقعیتی غیر قابل قبول و غیر قابل اعتماد و در شرایطی که مسئولیتی نمیپذیرند ، نگهمیدارد.
حالت سوم این سبک، عدم شرح دقیق مسئولیت ها و وظایف است. در این حالت، به نظر میرسد افراد مسئولیت پذیر هستند و به یکدیگر کمک میکنند، اما بدون در نظر داشتن نتایج واقعی، مسئولیت واقعی افراد غیر ممکن خواهد بود. نشانه های بارز این حالت دو عامل، عبور از خط مشی سازمانی و عدم مدیریت هزینه، می باشند.
این سبک کاری روحیه کار آفرینی و مشارکت های شخصی کمی دارد و محیط کاری باعث نشاط کارمندان نیست و معمولا موجب عصبانیت و نا امیدی صاحب کسب و کار میشود. اینگونه صاحبان کسب و کار به دلیل داشتن ترس و بی تفاوتی نسبت به آینده نمی توانند برای آینده خود برنامه ریزی کنند و بدترین کابوس های آنها در این زمان برای آنها به وجود می آید. افراد سخت کوش از این سبک رنج می برند، و این ممکن است ناشی از نگرش آنها درباره ی خودشان که «توانایی لازم را نداری»و یا شرایطی از گذشته که در آن شکست خورده اند و هنوز فراموش نکرده اند، باشد.
در رابطه با بسیاری افراد، عدم داشتن چشم انداز و هدفی مشخص به عنوان یک سپر دفاعی در برابر شکست است، آنها گمان میکنند که اگر انتظارات و اهداف کمتری داشته باشند، نا امیدی ها قابل تحمل تر خواهد شد. به جای اینکه تجربیات سخت و احساسات ناشی از این تجربیات را امتحان کنند، این صاحبان کسب وکار و محیط های کاری که ایجاد کرده اند، به یک شکست و ضعف سریع ختم میشود. کارایی افسانه تکنسینی اینجا مشخص میشود: سخت کوشی پاسخی به همه چیز است. که متاسفانه این گونه نیست!
علاوه بر نداشتن چشم اندازی مشخص، کسب و کارهایی با این سبک، معمولا نمی توانند حتی ساده ترین استراتژی بازاریابی را منعکس کنند و ارزش این نوع کسب و کارها، در رابطه با هر نوع موفقیتی که طبق روش کاری موجود حاصل میشود، قابل احساس و درک نخواهد بود. اینگونه کسب و کارها قصد دارند با فعالیت های مجهول و نامشخص بازاریابی شکست را تجربه کنند. بدون داشتن هدف، موفقیت و پیشرفت تنها یک احتمال خواهد بود که شاید روزی تحقق یابد.
صاحبان مشاغلی که سبک رهبری آنها «ترس»است همیشه درباره بدترین اتفاقاتی که ممکن است رخ دهد نگران هستند، و در حوزه های خاصی مشکلات جدی دارند. معمولا،این افراد استراتژی های مختلفی را برای ایجاد رشد در کارهایشان امتحان کرده اند و شکست خورده اند، واینگونه تجربیات، تا حدی برای آنها سخت است که نمی توانند به روال معمول خود بازگردند. مدیران و صاحبان کسب و کار با این سبک، می خواهند بسیار سخت کوش باشند و از این توانایی به عنوان محلی برای پنهان شدن استفاده کنند، در یک حالت تکنسینی قدیمی. آنها از خلاقیت خود استفاده میکنند تا هزاران دلیل برای عدم تغییر بیاورند، و ترجیح می دهند این ناراحتی را همیشه همراه خود داشته باشند به جای اینکه ریسک کنند و تغییرات جدید و بهتری به وجود آورند. این حالت می تواند باعث ایجاد یک رکود مهم بشود.
طبق این سبک معمولا برنامه ریزی های روتین انجام نمیشود و تعویق و بی تحرکی باعث میشود کسب و کار در حالتی غیر فعال قرار بگیرد. نه تنها مدیران در این سبک همه کارهایشان را با ترس انجام می دهند، بلکه آنها از این ترس هم می ترسند و این یعنی هدایت این ناراحتی و تبدیل آن به پیشرفت بسیار سخت است زیرا نگرانی های موجود و تحمل آنها بسیار سخت میباشد. افرادی با این سبک باید همیشه و بیش از همه به دنبال یادگیری این مسئله باشند که ترس باید دلیلی برای حرکت کردن و ایجاد تغییرباشد، نه چشم پوشیدن از مسائل مهم و یا مشکلات.
کسب و کارهایی که این سبک را دارند معمولا دارای اختلال عملکرد ساختاری هستند که صاحب آن همیشه از اشاره کردن به این موضوع میترسد: عملکرد ضعیف یک مدیر که مورد خطاب صحبت قرار نمی گیرد، یک عضو معمولی خانواده که از خط مشی سازمانی عبور میکند، یک کارشناس فروش موفق که ضامن موفقیت کسب و کار است.
غرق شدن در کارها همانند یک کودک و انجام هر انچه که آن کار نیاز دارد. سرمایه گذاری برای زیر ساخت به منظور پیشرفت که هیچ گاه نتیجه ای نخواهد داشت. رشد دادن کسب و کار برای پرداخت غرامت به مشکلات به جای بررسی و حل آنها. نا امیدی های دائمی در رابطه با اینکه دیگران آنگونه که اشتیاق دارند، مشتاق نیستند. عدم بکار گیری یک استراتژی بلند مدت. چشم پوشی از کمی سازی.
مطلبی که درباره ی افرادی که سبک کاری آنها حواس پرتی است وجود دارد، این است که آنها به طور باورنکردنی خلاق و سرخود هستند به طوری که مدت زمانهای طولانی که در سکوت و تمرکزمیگذرد، به طرز غیر قابل تحملی برای آنها سخت است. افزایش توان خود برای مقاومت در برابر این سختی باعث قدرتمندتر شدن شما میشود و بسیار مهم است که با شجاعت با این سختی ها روبه رو شوید. خودسازی شما به عنوان یک مدیر تنها روش ایجاد تغییر در کسب و کار شما می باشد.
عملکرد رهبرانی که میکرو کنترلر هستند، به دلیل ترس آنها از غیر قابل کنترل شدن اوضاع میباشد. مدیران و رهبران نمی توانند همه چیز را کنترل کنند و تلاش های آن منجر به ترس، عدم اعتماد و محدودیت میشود. این افراد که طبق این سبک کار میکنند، نسبت به سایر سبک های رهبری و مدیریت، راحت تر می توانند عصبانیت و نگرانی های خود را بروز دهند و معمولا از این ویژگی برای واکنش نسبت به انتظاراتی که برآورده نشده است، استفاده می کنند به جای اینکه انتقادی سازنده و خوب داشته باشند. اصطلاحات نامحسوس این سبک به نظر حمایت کننده است ولی در واقع کنترل نامحسوس است، مثل زمانی که آنها بدون دادن قدرت و اختیاراتی به کارمندان، مسئولیت هایی را بر دوش آنها می گذارند .ویژگی های حاکم بر این رهبران مانع از ایجاد فضای احساسی برای کارمندانشان میشود که به این فضا نیاز دارند و میتوانند از این طریق کارایی خود را افزایش دهند. صاحبان کسب و کاری که سبک مدیریتی آنها به این شکل است، نسبت به اینکه هیچکس مثل خودشان نمی تواند امور را انجام دهد اعتراض دارند و با این حال برای آموزش کارمندانشان، در رابطه با اینکه هر شخصی باید چه کارهایی انجام دهد تا عملکرد بهتری داشته باشد، وقت صرف نمی کنند.
اثر طولانی مدت کار کردن به این سبک این است که کارمندان یاد میگیرند که رشد و ترقی اهمیت چندانی ندارد، زیرا می دانند که رئیس شان این کار را خواهد کرد یا بهتر می داند که چه کاری باید انجام شود. مدیران تحت این رهبری این احساس را خواهند داشت که هیچ کاری را نمی توانند به درستی انجام دهند و با این نگرش کار می کنند که، خوشحال و راضی نگه داشتن رهبر و رئیس ، مهمتر از دستیابی به نتایج است.
در این سبک، سیستم سازی به عنوان ابزاری برای کنترل مورد استفاده قرار میگیرد، نه به عنوان ابزاری برای پشتیبانی از کارمندان در رابطه با کشف و سندسازی بهترین فعالیت ها . سیستم ها به یک توضیح غیرقابل پرسش که «چطور این را انجام دهیم» تبدیل میشوند به جای اینکه بخشی از فرآیند ابتکار و نوآوری دائمی باشند.
این سبک معمولا باعث شکل گیری کارسپاری معکوس میشود، زمانی که یک مدیر، یک پروژه یا فعالیتی که قبلا به فرد دیگری محول شده است، را بازپس میگیرد. همچنین وجود کارمندان ناکارآمد، تعویق، رشد راکد سود و کارمندان، ناسازگاری های مدیریتی، مدیران ناتوان، نوآوری های غیر خلاقانه ، و عدم وجود شوق و مشارکت های فردی همگی مشکلات رایج در این سبک خواهند بود.
این نوع رهبران و مدیران معمولا مشغول کار هستند و نمی دانند تا چه حد باید در کارها مشارکت و مداخله داشته باشند. آنها معمولا نسبت به داشتن پاسخ همه سوال ها ، تبدیل شدن به تنها فردی که جزئیات را می داند و تبدیل شدن به فردی نجات دهنده، دچار غرور کاذب میشوند. طبق تجربه آنها، فعالیت هایشان ناشی از اهمیت بسیار آنها به امور است که باعث عدم موفقیت ها و مسئولیت پذیری های شخصی کارمندان میشود.
اینگونه افراد معمولا مشکلات مالی دارند چرا که پول و انکار احتیاجاتشان بسیار در هم آمیخته است. آنها قصد دارند با دست و دلبازی کامل و بدون توجه به هزینه های خود،پول خرج کنند. آنها از مقابله (با شرایط مالی بد)چشم پوشی می کنند و باعث میشوند کارمندان بیش از آنچه که باید، کار کنند. این فشار می تواند منجر به ایجاد یک تیراد نوع (هر کاری که من برای تو انجام داده ام) شود و منافع شخصی و غیر قایل انکار که پشت ویژگی از خودگذشتگی پنهان شده است را آشکار کند.گاهی چنین افرادی به این نتیجه می رسند که هرچه تلاش میکنند به جایی نمی رسند.
نشانه های این سبک شامل غرق شدن در کار، چشم پوشی از احتیاجات شخصیِ سلامت و منطقی، تلاش برای تبدیل شدن به تمام خواسته های مشتریان یا مشتریان احتمالی ، تهاجم و ناسازگاری مجهول با کارمندان ، فقدان مدیریت ، مشکلات بیرونی و کارمندان تحت مسئولیتی که عملکرد ضعیفی دارند، می باشد.
علائم درونی کسب و کار در رابطه با این سبک شامل فقدان شوق، روحیه و انرژی لازم در اهداف و استراتژی های کاری، عدم اشتیاق برای به کارگیری ارزش ها به منظور دستیابی به نتایج ، سخت کردن شرایط کاری برای کارمندان، عدم وجود صداقت وتخصص و حساسیت لازم، عدم وجود ارتباطات انسانی و اهداف مشخص، می باشد. صاحبان کسب و کاری که طبق این سبک فعالیت میکنند معمولا از بقیه انتظار دارند بدون داشتن اشتیاق لازم با او همره شوند و برای دستیابی به اهدافی که مدنظر صاحب کسب و کار است، تلاش کنند.
اینگونه صاحبان کسب و کار ممکن است احساس پوچی کنند، آنها امور را انجام می دهند اما به درستی کارمندانشان را ترغیب نکرده اند به همین دلیل دل کارمندانشان با آنها همراه نخواهد بود. شاید ترغیب دیگران برای آنها سخت باشد زیرا این تشویق ها و بلندپروازی های انها برای کارمندانشان معنی دار نیست. در سمت دیگر، رهبرانی با این سبک معمولا مانیفسترهای قدرتمندی هستند و توانایی ایجاد هر آنچه که در ذهن می پرورانند را دارند. زمانی که دنبال کردن تکمیل امور به جای تکمیل واقعی، نوعی از سبک زندگی میشود ، احتمال ورشکستگی وجود دارد. افرادی که این سبک را دارند، معمولا خود را با کارهایی که انجام داده اند و زمان هایی که به سختی مورد انتقاد قرار گرفته اند یا شکست خورده اند، معرفی میکنند.
علائم این سبک شامل وجود مشکلات طولانی مدت است که راهکار های ساده ای دارد ، مانند : مشکلات پرسنلی قدیمی، وابستگی شدید کارمندان به دلیل عدم وجود مدیریت مناسب ، عدم وجود هدف/شور/ رویا، ناهماهنگی ، عدم وجود ساختار مناسب و وظایف و مسئولیت های واضح، و بی توجهی به بخش های کاری.
برخلاف حالت و سبک «ترس»، مدیران و رهبران این سبک معمولا نسبت به مسائلی که ازآن دوری میکند و یا چشم پوشی می کنند، اطلاعات کافی ندارند. آنها به لجبازی و سماجتی که درباره ی ناآگاهی خود و بی توجهی به شرایط دارند ، نیز اهمیت نمیدهند. شاید اینگونه صاحبان کسب و کار روابط خوبی با کارمندان شان داشته باشند، اما نسبت به تصمیم گیری های خود قاطع نیستند. تصمیم گیری در این سبک سخت است و نیازمند دوره های طولانی مدت بدون وقفه برای تعهد نسبت به ایجاد تغییر، می باشند.
کسب و کارهایی که در این سبک فعالیت دارند به نظر میرسد دارای کارمندان توانا و مستقل هستند اما این حالت از قبل بوده است و ربطی به کنترل مستقیم ندارد و می تواند به سازمانی ناهماهنگ تبدیل شود که هر کسی به خودش اهمیت می دهد و قدرت رهبر از دست خواهد رفت.
هر کدام از ما شخصیتی داریم که برایمان مهم است و نیازمند توجه و ارزش نهادن می باشد اما خویشتن گرایی بیش از اندازه یک مشکل است. زمانی که این احساس نتیجه نا امنی است و باید از طریق یک احساس غلط که درباره اهمیت دادن به خود است جبران شود، مشکلاتی بوجود خواهد آمد. اگرچه ممکن است این افراد ویژگی های خاصی مانند: هوش بالای غیر معمول ، مهارت خارق العاده یا تجربه ای فوق العاده داشته باشند اما تمایل دارند احساسی نادرست از برتری خود داشته باشند. مانند سایر سبک های رهبری، زمانی که این سبک ها منجر به بروز اختلالات شود، نقاط قوت افراد تبدیل به نقاط ضعف آنها خواهد شد. مدیران خویشتن گرا کاریزماتیک هستند و ممکن است به افرادی که از نظر شخصیتی به او اهمیت نمی دهد بی اعتنایی کنند. آنها افرادی پیچیده هستند و ممکن است اهمیت سادگیِ راهکارهای معمولی را از دست دهند یا افرادی که چند بعدی و باهوش نیستند را نادیده بگیرند و نسبت به آنها نفرت داشته باشند. آنها اعتماد به نفس بالایی دارند و ممکن است در مقابل چیزهایی که نمی دانند از خود مقاومت نشان دهند و از سایر افراد تقاضای کمک نکنند. آنها به سرعت یاد میگیرند اما شاید نفهمند که برای شروع یک پروژه آمادگی لازم را ندارند.
رهبرانی که اعتماد به نفس بالایی دارند و خودخواه هستند، به جای اینکه برای افزایش توانمندی های کارمندانشان تلاش کنند، قدرت های رهبری را در ارتقاء ویژگی های شخصی شان می بینند. حتی با داشتن بهترین نیت ها، آنها همیشه می خواهند سازمانی تاسیس کنند که به آنها وابسته باشد، زیرا از نظر آنها قدرت گرفتن سایر کارمندان باعث کاهش اهمیت آنها خواهد شد. زمانی که اموری هست که فقط آنها می توانند انجام دهند، یعنی آنها ارزشمند هستند، اما اگر افراد دیگر هم بتوانند این امور را انجام دهند، آنها احساس بی ارزشی می کنند، به همین ترتیب هویت این رهبران عمیقا به کارهایی که انجام می دهند بستگی دارد و نسبت به مورد انتقاد قرار گرفتن حساس هستند و واکنش های بدی از خودشان می دهند. به عنوان نتیجه، آنها معمولا نظرات منفی را در نظرنمی گیرند یا زمانی که به این انتقادات گوش می دهند واکنش های نامناسبی از خود نشان می دهند.